آتش از من میخواهد که در آغوشش بسوزم
مرا شایسته ی سوختن میداند
آیا من سزاوار سوزانده شدن ام ؟
گرمایش وجودم را فراگرفته است
مانند قلب سوخته ام در آن آتشسوزی تاریخی
جایی که خانه مان را بر روی آن تپه ی پر خاطره بنا کردیم
همانجا که سوخت و ویران شد
ولی در خاطرات من همانگونه ساده و با شکوه است
مانند بدن بی جان تو که در دامان آتش افتاده بود
بدون تقلا
همچون من که با این سرنوشت شوم هم آغوش شدم
آن کتاب ها برای من نبود
آن وردهای بی معنا برای من نبود
آن عدالتی نیست که به من آموخته شد
آری من ملحدم اگر دین قتل را به شماها آموخته
به کدامین جرم سزاوار سوزانده شدن ام
آن کتاب ها برای من نبود
خاطراتم در مقابل چشمانم شعله ور میشوند
میسوزند
و من میسوزم
آخرین سحر من نفرین شماست
در رستاخیز مردگان
جاودانه باقی خواهید ماند
در همان آتشی که من را بدان دچار کردید
.
.
.
درباره این سایت